لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

یک روز به یاد ماندنی

اوایل مهرماه بود که دوست عزیز وبلاگی فریده جون و پرهام گلی به مازندران اومده بودن و خیلی دوست داشتیم هم دیگه رو ببینیم ما چند روز قبل خارج از نور بودیم ولی تونستیم در یه موعد مقرر قرار بزاریم و هم دیگه رو ببینیم..خیلی لحظه خوبی بود دیدن فریده عزیزم و پرهام جون البته دوستی من و فریده جون خیلی بیشتر از وبلاگ بود وای تا حالا همدیگه رو ندیده بودیم..پرهام و لیانا حسابی با هم دوست شده بودن و کافه ایران کتان رو سرشون گزاشتن,  فریده جون هم سریع به همسرشون تماس گرفتن که دیگه بچه ها از کنترل خارج شدن و همسرشون زحمت کشیدن و دنبال ما اومدن. بعد از کافه لب ساحل رفتیم و تا غروب اونجا بودیم و لیانا و پرهام هم حسابی شن بازی کردن من و فریده جون هم ...
29 مهر 1395

سفرنامه2

لیانا و کارن در اوج شیطنت و سر و صدا   موقع برگشت توی مسیر لیانا پرچم بزرگی از ایران دید گفت مامان نگاه کن این چیه؟کلی براش توضیح دادم که اسم کشور ما ایرانه  و چندتا شهر مثل تهران کرج نور داره هر کشوری یه پرچم داره  رنگهاشو براش گفتم تا رسیدیم خونه بساط نقاشی راه انداخت و پرچم ایران کشید و میگفت یه مستطیل سبز یه مستطیل سفید یه مستطیل قرمز میشه پرچم ایران ...
13 مهر 1395

سفرنامه 1

دوم شهریور ماه راهی تهران شدیم خونه خاله مینا رفتیم برای دیدن هلنا کوچولو   حدودا یک هفته ایی مهمان خاله جان بودیم و لیانا و کارن تا آنجایی که توانستن شیطنت کردن بعضی کارها و رفتاراشون خیلی بامزه و شیرین بود ولی قسمت خسته کننده بیشتر بود همه رو با کارهاشون کلافه کردن  بعد از یک هفته همگی کوچ کردیم منزل مامان مهین ..و شیطنت های این دو تا مضاعف ادامه پیدا کرد..کلا خاطراتی جز دعوا و بدو بدو از این سفر یادم نمیاد  لیانا و کارن در حالی که همدیگه ارو خیلی دوست داشتن ولی گاهی دست یه یقه هم میشدن بیشتر وقتها هم شهربازی و یا خانه بازی میبردیمشون در جهت کم کردن شیطنت در خانه هلنا هم قربونش بشم که همش اویزان خاله مینا بود ود ...
1 مهر 1395
1